31 مرداد- بوسی بوسی
سلام نفسم فدات بشم که تو اینقدر مهربونی و سامیارو دوست داری... صبح تا بیدار میشی میگی بریم پیش سامیار دلم واسش تنگ شده... یکروز قرار بود بریم خونه مامی و سامیارم اونجا بود..اما یکهو کاری واسشون پیش امد و برگشتن... تو فهمیدی که سامیار خونه مامی نیست..دیگه سوار ماشین نمیشدی که بریم..گریه میکردی من فقط سامیارو میخوام...نریم خونه مامی... جالبه که خودت اسم بوسی بوسی را واسه سامیار انتخاب کردی... یکروز بدون مقدمه گفتی مامان سامیار بوسی بوسیه...یعنی خیلی احتیاج داره بوسش کنی... فدات شم که همش بوسش میکنی ... برات بگم از اوضاع و احوالمون... خدا را شکر از غربت نجات پ...